یکی از دخترها گفت:استاد!من دوست دارم خواستگارم ماشین ....داشته باشه.هر وقت خسته باشیم؛با یک گردش دور و نزدیک همه ی غصه ها تموم میشه.
زهره نظر دیگه ای داشت.اون می خواست شوهرش یک معمار باشه.....آخه این روزها پول توی خونه و زمینه.
سمیه از شوهر رزمی کار خوشش میاد؛حمیده دوست داره شوهرش دکتر باشه و هرکسی مرد سفیدپوش خوش بختی ها را توی یه لباسی خیال می کرد.
و دل من لبخندهایی به رنگ غم را تجربه می کرد...
خیلی از دخترها دوست دارن شوهرهای مهمی داشته باشند؛به خلاف خیلی از خانم های متأهل که دوست دارن،شوهر اونها مهم نباشه.
"زنانی که شوهرانشان دارای شغل های غیرمعمولی هستند،باید درسی را بیاموزند؛آنها باید بدانند که قادر نخواهند بود تا همه چیز را با هم داشته باشند.باید خود را با چنین شرایطی وفق داده،شوهرانشان را بپذیرند و سعی کنند با وجود محدودیت هایی که به خاطر حرفه نان آور خانواده به آنها تحمیل شده است،با شادمانی و خوشی در کنار هم زندگی کنند."(آیین همسرداری-دورتی کارنگی/فصل 14)
شوهری که استاد دانشگاه برجسته ای است؛ یا مانند شهردار و فرماندار منصب اجتماعی پر مشغله ای داشته باشه،خیلی بیشتر از اینکه همراه خانواده باشد،همراه مردم است.بیچاره اون زن هایی که حسادت زنانه بالایی هم داشته باشند.چه استرسی دارند وقتی که تلفن همراه زنگ بخوره و صدای پشت گوشی صدای زن دیگه ای باشه که می خواد لحظات زیادی صحبت کنه....
تو این پست می خوام از همراهی با "آدم هایی که شأن اجتماعی دارند" تنفر پیدا کنید.از زحماتشون تشکر کنید،اما به همسری اون ها راضی نشوید جز اینکه خودتون را در گذشتن از لذات زندگی باور داشته باشید.
بسیاری از زوج های تحصیل کرده ی ما طلاق عاطفی دارند.بیایید به زندگی یک استادی که محبوب شاگردان کلاس است و همه از اخلاق خوبش تعریف می کنند،نیم نگاهی بیندازیم.
7-8 صبح=تلفن های هماهنگی جلسات امروز
8 تا 6 عصر کلاس/همایش/کنفرانس/نشست/مشاوره/و...
6 به بعد اگر به فرض در خانه باشد.فردا باید فلان کتاب را ببرم.فلان مطلب را ننوشتم.به فلانی زنگ نزدم.فلانی قراره زنگ بزنه.فلان کتاب را کجا گذاشتم.بچه ها سر و صدا نکنند تا تمرکز داشته باشم ... و شب کنار کتاب و قلم یا پای برنامه های سیاسی و مناظرات رسانه ها خوابش می بره....
هر چند این برنامه نسبت به تمام اساتید فرهیخته فراگیر نیست؛اما به عنوان کسی که مدتی با اساتید مختلف حوزوی و دانشگاهی نشست و برخاست داشته است،اعتراف دارم که جز این را ندیدم.
و اگر این اوضاع برای اشخاص علمی باشد؛وای به حال شوهری که مقام اجرایی دارد.یک شهردار یا یک فرماندار حتی در یک شهر کوچک،آن قدر دغدغه دارد که چه بسا لطیفه ی فراموشی نام فرزندان،برای او به عنوان خاطره باشد نه لطیفه.
بر اساس آمار رسمی منتشر شده،طلاق عاطفی در بین تحصیل کرده های ایرانی خیلی بیشتر از اقشار دیگر است.متاسفانه بر اساس یک تفکر غلط،برخی فکر می کنند که بالابودن سطح تحصیلات کلاسیک حوزه یا دانشگاه،باعث رشد فرهنگ صحیح خانواده و افت هنجارها می شود.در صورتی که به یقین چنین رابطه ای قطعی نمی باشد.
آیا دکترای فیزیک یا شیمی داشتن،چه ربطی به رفتار صحیح با همسر و فرزندان دارد؟مجتهد و مبلغ بودن،تنها مدرک اثباتی توان علمی در اجتهاد مبانی دین یا فن سخنوری است و هیچ رابطه ای با رعایت اصول اخلاقی ندارد.
اداره ی امور خانواده به 2 امر مهم نیازمند است:1-دانش مهارت های زندگی2-اجرایی کردن دانسته ها.
در پایان،2 تذکر لازم به یادآوری است.
1- مطالعه بخش14 تا 16 کتاب دورتی کارنگی در مورد "کنار آمدن با شغل های غیرمعمولی" برای همسران و فرزندان این گونه افراد.
2- نصیحت منسوب به بزرگان که " مردان باید غم و غصه ها را بیرون خانه بگذارند و در خانه یک پدر و همسر باشند،نه معمار یا مهندس یا دکتر یا هر عنوان دیگر."
"امیدوارم زندگی همه ی دوستان فرهنگی ام همیشه در کمال خوشی باشد؛اما این مطلب را در آستانه یک مشاوره با زوجی که هر دو معلم و داری حقوق مکفی هستند نوشتم.به امید روزی که سواد و مدرک غرورها را بشکند نه اینکه از قضا سر کنگبین صفرا فزود....."