گفتم:چرا درس نمی خوانی؟ گفت:استاد خوبی ندارم! رفت و استادش را عوض کرد.
گفتم:چرا حالت خرابه؟ گفت:دوست خوبی ندارم! رفت و دوستش را عوض کرد.
گفتم:خیلی گرفته ای؟ گفت:همسایه مون خیلی سرو صدا داره! رفت و همسایه اش را عوض کرد.
گفتم:دیگه چی شده؟ گفت:همسرم؛خیلی اذیتم می کنه! رفت و طلاق گرفت.
دیروز دیدمش که خوشحال بود.گفتم:چه عجب!نمردیم و خوشحالی تو را هم دیدیم.
گفت: از عوض کردن دیگران خسته شدم.رفتم خودم را عوض کردم؛دیدم همه چیز درست شد.